سلام آقا
یک نفر پست گذاشته بود راجع به گناه اطرافیانش و این که مسائلی برای برخی مردم عادی شده متاسفانه و چیزی ننوشته بود از این که خودش واکنشی نشان داده یا نه. یکهو جلوی چشمم هزار کلمه رژه رفت و صحنهها ردیف شدند از کوتاهی و کم کاریهای مایی که ادعای اسلام و ایمان و بدتر از آن انتظارمان میشود و نه خاصیم و نه استدلال بلدیم و نه اصلا توی مردم زندگی میکنیم که بلد باشیم مشکلاتشان را حل کنیم. آمدم بنویسم زیر آن پست که: «این روزها کاسهی شیر برنج خاصیتش افزون تر شده از مومنین و مومنات نسبت به دین اسلام، دینی که قرار بود نجات بدهد و حالا شده بلای جان دردهای پی در پی وجدان ما.» اما تصمیم گرفتم به جایش این ذکر را شخصا برای خودم و در خلوت تکرار کنم که از همه رو سیاه ترم در این باره.
اینها را برای عرض حال به خدمتتان نوشتم و خواستم بگویم که همانطور که مشاهده میکنید ما خیلی ضعیفیم، خیلی کم حوصله و خیلی کم توانیم، یعنی خودمان خواستیم خودمان را عمری به موش مردگی بزنیم تا کارهای سخت را روی دوشمان نیدازید. حالا یکهو به خودمان آمدهایم و دیدیم دیر شده. شما فرض کنید سرمان خورده به یک سنگی، شهاب سنگی، چیزی و حالا مثل چی از کردهی خودمان پشیمانیم. اما آقا، هر چقدر میدویم نمیرسیم. کارهای روی زمین ماندهمان را ببینید. کتابهای نخوانده، حرفهای نزده و تمام افعالی که به جای انجامشان، شانه خالی کردهایم از زیرشان و در رفتهایم، در رفتنی. مخلص کلام این که با دو دو تا چهار تای ما جور در نمیآید روزگار. به دعای شما نیاز داریم. پس: ایدنا بنصرک ... ایدنا بنصرک ... ایدنا بنصرک.