سلام‌ِ با جواب

دوش گفتم: بکند لعل لبش چاره‌ی دل؟

سلام آفتاب متعادل


سلام آقا


خواستم به شما بگویم که هرچقدر می‌نویسم، شما بگذارید به حساب بندگی‌ام. واقعا می‌نویسم که یاد بگیرم، می‌نویسم که حرفه‌ای شوم، می‌نویسم که به دردی بخورم. ما همین یک سلاح را داریم. شما جهاد ما را با همین شمشیر شکسته امضا کنید ... وسع ما فعلا بیشتر از این نیست ... امیدوارم این‌ها بهانه نباشد. امیدوارم اگر دارم اشتباه می‌روم بهم متذکر شوید ...



سلام دست یاری خدا


سلام آقا

یک نفر پست گذاشته بود راجع به گناه اطرافیانش و این که مسائلی برای برخی مردم عادی شده متاسفانه و چیزی ننوشته بود از این که خودش واکنشی نشان داده یا نه. یکهو جلوی چشمم هزار کلمه رژه رفت و صحنه‌ها ردیف شدند از کوتاهی و کم کاری‌های مایی که ادعای اسلام و ایمان و بدتر از آن انتظارمان می‌شود و نه خاصیم و نه استدلال بلدیم و نه اصلا توی مردم زندگی می‌کنیم که بلد باشیم مشکلاتشان را حل کنیم. آمدم بنویسم زیر آن پست که: «این روزها کاسه‌ی شیر برنج خاصیتش افزون تر شده از مومنین و مومنات نسبت به دین اسلام، دینی که قرار بود نجات بدهد و حالا شده بلای جان دردهای پی در پی وجدان ما.» اما تصمیم گرفتم به جایش این ذکر را شخصا برای خودم و در خلوت تکرار کنم که از همه رو سیاه ترم در این باره.

این‌ها را برای عرض حال به خدمتتان نوشتم و خواستم بگویم که همانطور که مشاهده می‌کنید ما خیلی ضعیفیم، خیلی کم حوصله و خیلی کم توانیم، یعنی خودمان خواستیم خودمان را عمری به موش مردگی بزنیم تا کارهای سخت را روی دوشمان نیدازید. حالا یکهو به خودمان آمده‌ایم و دیدیم دیر شده. شما فرض کنید سرمان خورده به یک سنگی، شهاب سنگی، چیزی و حالا مثل چی از کرده‌ی خودمان پشیمانیم. اما آقا، هر چقدر می‌دویم نمی‌رسیم. کارهای روی زمین مانده‌مان را ببینید. کتاب‌های نخوانده، حرف‌های نزده و تمام افعالی که به جای انجامشان، شانه خالی کرده‌ایم از زیرشان و در رفته‌ایم، در رفتنی. مخلص کلام این که با دو دو تا چهار تای ما جور در نمی‌آید روزگار. به دعای شما نیاز داریم. پس: ایدنا بنصرک ... ایدنا بنصرک ... ایدنا بنصرک.

سلام پشت و پناه من


سلام آقا

چند وقتی است که دوباره سر راهم مشکلاتی قرار گرفته که به تنهایی ام دامن می‌زند. ختم کلام این که شده‌ام مصداق «الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم»1، هی دیگران می‌گویند و من هم به خودم نهیب می‌زنم فلان کار را نکن همکارانت، هم کلاسی هایت، دوست و فامیلت خوششان نمی‌آید، با تو دشمنی می‌کنند و تنهایت می‌گذارند و قص علی هذا. جالب اینجاست که در همین مدت آدم‌هایی شده‌اند الگویم که همین ویژگی را دارند و اصولا فحش خورشان ملس است! نفس است دیگر، کارهای سخت را برای خودش نمی‌خواهد، دلش می‌خواهد صدر مجلس بنشیند، دلش می‌خواهد دورش شلوغ باشد. اما با خودم کلنجار می‌روم که مگر این دو روز دنیا چقدر ارزش دارد که مدام بخواهی رعایت خوش آمد و بد آمد این و آن را بکنی؟ می‌گذرد و می‌رویم و همین هایی که روزی از تو و رفتارت خوششان می‌آمده تنهایت می‌گذارند... چقدر خوب بودن سخت شده آقا. چقدر ملاحظه کار شده‌ایم توی همه چیزمان. دلم می‌خواهد شما دعا کنید مصداق بقیه‌ی آیه‌ی بالا بشوم: «فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل»2. اصلا مگر آدمی که خدا را دارد و شما را، دلش از تنهایی و کارهای سخت خالی می‌شود؟ :) این نامردی نیست، بی‌وفایی نیست که مردم را به حساب بیاوریم و شما را نه؟



1. آل عمران 173 :همان کسانی که مردم به آنها گفتند که مردم ( مکه ) برای ( نبرد با ) شما اجتماع کرده اند ، از آنان بترسید

2. ادامه‌ی آیه‌ی بالا :اما ( این خبر ) بر ایمان آنان افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او خوب وکیلی است.

سلام آقای سلام


خورشید شاگردی است که صبحش را روی دو کنده‌ی زانوی ادب در برابر شما آغاز می‌کند.

سلام خورشیدِ ازلی عالم.

سلام خورشید خورشید ها.



به جای همه‌ی حرف‌هایی که با شما نزده‌ام
به جای همه‌ی سلام‌هایی که نداده‌ام
یا نه، به جای همه‌ی سلام‌هایی که پاسخ نداده‌ام:

سلام
من خسته و شکسته و بی یار و یاورم
و شما، آفتابی که روشن است و نمی‌سوزاند ...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان