سلام آقا
چند وقتی است که دوباره سر راهم مشکلاتی قرار گرفته که به تنهایی ام دامن میزند. ختم کلام این که شدهام مصداق «الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم»1، هی دیگران میگویند و من هم به خودم نهیب میزنم فلان کار را نکن همکارانت، هم کلاسی هایت، دوست و فامیلت خوششان نمیآید، با تو دشمنی میکنند و تنهایت میگذارند و قص علی هذا. جالب اینجاست که در همین مدت آدمهایی شدهاند الگویم که همین ویژگی را دارند و اصولا فحش خورشان ملس است! نفس است دیگر، کارهای سخت را برای خودش نمیخواهد، دلش میخواهد صدر مجلس بنشیند، دلش میخواهد دورش شلوغ باشد. اما با خودم کلنجار میروم که مگر این دو روز دنیا چقدر ارزش دارد که مدام بخواهی رعایت خوش آمد و بد آمد این و آن را بکنی؟ میگذرد و میرویم و همین هایی که روزی از تو و رفتارت خوششان میآمده تنهایت میگذارند... چقدر خوب بودن سخت شده آقا. چقدر ملاحظه کار شدهایم توی همه چیزمان. دلم میخواهد شما دعا کنید مصداق بقیهی آیهی بالا بشوم: «فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل»2. اصلا مگر آدمی که خدا را دارد و شما را، دلش از تنهایی و کارهای سخت خالی میشود؟ :) این نامردی نیست، بیوفایی نیست که مردم را به حساب بیاوریم و شما را نه؟
1. آل عمران 173 :همان کسانی که مردم به آنها گفتند که مردم ( مکه ) برای ( نبرد با ) شما اجتماع کرده اند ، از آنان بترسید
2. ادامهی آیهی بالا :اما ( این خبر ) بر ایمان آنان افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او خوب وکیلی است.